دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،
دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،

عاینک


چشمام یه مقداری ضعیفه.. به خاطرش چند سالی هست که از عینک استفاده می کنم اما شاید از خجالت طرز فکر تحقیرآمیز مردم (هنوز هم که هنوزه بعد از این همه سال، آدم های زیادی پیدا می شن که “عینک” داشتن رو یه ضعف می دونن یا آدم “عینکی” رو “چهارچشم!!!” خطاب می کنن یا حتی در ورژن مودبانه ترش برای اشاره به آدمی که عینک به چشم داره، تمام خصوصیات ظاهری و باطنی ش رو کنار می گذارن و با لفظ “اون خانوم/آقا عینکیه!” خطابش می کنند!) و شاید هم به خاطر این که عینک ها هر چند که با پیشرفت تکنولوژی و تغییر مد، روز به روز کم وزن تر و از نظر ابعاد کوچک تر شدند اما یک شی ء اضافه محسوب می شن و مثل ساعت و انگشتر، (حداقل خود من) هرگز به همیشه دور و بر خودم داشتنشون عادت نمی کنم،

 

ادامه مطلب ...

یادداشت های یک دختر نپیچیده....


من اصلنم آدم عقب مونده و گیج و "یه کم دیر می گیریا!" وایناااااایی نیستم!
من خودم خیلی خیلی تحقیق کردم! در حد ماری کوری!!!! شایدم پاستور... بعدش دیدم که من فقط و فقط یه ذره دیر به دنیا اومدم... خب به من چه که تمام عقاید بکر و اختراعات ناب و اکتشافات عظیم، قبل از به دنیا اومدن من توسط آدمای دیگه به مردم معرفی شده؟؟ اگه من فقط دو سه میلیون سال زودتر به دنیا می اومدم، تا حالا کلللی کشفیات داشتم که باورتون هم نمی شد. مثلا من مطمئنم که آتیش رو من کشف (یا اختراع؟؟؟ - نه همون کشف!!!) می کردم. برای این که همین حالاشم همیشه یه فندک تو جیبمه و به هر چیزی که بدونم آتیش می گیره برسم قطعا از خیرش نمی گذرم... مامانم بهم می گه تو مسوول آتیش جهنم می شی! باز خوبه کار اون دنیامون از همین امروز مشخصه.. الحمدلله!
 

ادامه مطلب ...

به مقدسات قسم که خسته ام...

 اصلاْ خوب نیستم..


به حد مرگ عصبانیم..

نه! اشتباه نکن! "هاپو کومار" نیستم.. "عصبانیم"..

یک جور خاصی عصبانیم..

از همه این چیزهایی که هست..

از همه اون چیزهایی که نیست..
 

ادامه مطلب ...

ادامه ماجراهای من و اون آقا خوبه...


گفته بودم که ماجراهای من و اون آقا خوبه یه کوچولو دنباله هم داره....
قضیه از این قراره که چند روز بعد از اون روز کذایی، آبجی جون تصمیم گرفت برای تولد دوستش یه هدیه بگیره و از آنجایی که قطعاً زین پس در خانواده ما اگه کسی بخواد برای کسی هدیه ای بگیره اون هدیه باید یه صنایع دستیک (این قضیه دستیک داستان داره، قدیما یه دوستی داشتم که رشته صنایع می خوند سر به سرش می ذاشتم می گفتم صنایع دستیک می خونی؟؟؟‌ اونم حرص می خورد!!!) اونم از نوع چوبینش باشه که فقط هم از یه فروشگاه حق خریدش رو داره، رفتیم به نیت خرید هدیه تولد!!! و از آنجایی که نیت عمل خیر هم مثل خود عمل خیر کلللی ثواب داره! ما تصمیم گرفتیم برای رفتن به پیشواز این عمل خیر آن دستبند مذکور را به دست بنماییم و قدم در راه صواب بگذاریم و از این حرفاااا...
 

ادامه مطلب ...

تشویقی…

مارلی کلاً گربه ی بدغذاییه، گوشت قرمز رو که اصلاً نمی خوره. مرغ رو هم فقط فیله پخته شده با سیب زمینی و هویج و گاهی چند تا دونه نخود فرنگی و به شکل پوره شده قبول می کنه و به غیر از این ترکیب چیزی رو که خودم درست کنم توی دهنش هم نمی کنه. اوایل که آمده بود پیش ما گاهی وقتا براش کنسروهای مخصوص می گرفتم که خیلی دوست داشت اما خب، غذای کنسروی همونطوری که برای ما آدم ها زیادش خوب نیست برای گربه ها هم توصیه نمی شه. یه مدت ماهی هم می خورد که الان فقط بو می کنه و بعد سرش رو می ندازه زیر و دور می شه. تنها چیزی که همیشه دوست داره و به شدت هم دوست داره یه سری غذاهای تشویقی هست که به صورت Stick هستن و براش می گیرم، آنقدری این ها رو دوست داره که موقع خوردن آب از دهنش راه می افته و مدام خُر خُر می کنه.

817-1006-thickbox_default

دم غروبی رفته بودم خرید، براش خاک بستر خریدم و دو بسته تشویقی، از در که وارد شدم نایلون تشویقی رو جلوش گذاشتم و رفتم لباس هام رو عوض کنم، برگشتم و دیدم که هر دو دستش رو (طبق معمول وقتایی که یه چیزی رو خیلی دوست داره) گذاشته روی نایلون که مبادا من برشون دارم. بعد از چند دقیقه هم تمام قد دراز کشید روی نایلون و صورتش رو فرو کرد توی نایلون و عمیق بو کشید…

آمدم نشستم کنارش، نایلون رو برداشتم و استیک ها رو از هم جدا کردم، آب از دهنش راه افتاده بود و هی دور و بر من می چرخید که بهش تشویقی بدم. یه استیک رو دادم به خواهرم و اونم براش تکه تکه کرد و با ولع تمام و خُر خُر مداوم خورد تا تمام شد. بعد دوباره برگشت سمت من بلکه باز بتونه یکی کاسب بشه. موقع جدا کردن استیک ها یکی از روکش ها پاره شد و بوی تشویقی بیرون زد. بچه م هم که زود دست و پاش شُل می شه اینجور موقع ها… هی رفت و آمد و بو کشید و میو میو کرد، گفتم: نه دیگه الان یکی کامل خوردی، کافیه برات…

تشویقی ها رو برداشتم و گذاشتم توی کمد. فقط اون یکی که کاورش پاره شده بود رو گذاشتم توی لیوان مدادهای روی دراور برای فردا صبح و آمدم نشستم پای درست کردن سالاد.

نیم ساعتی طول کشید تا دوباره برگشتم توی اتاق.

منظره ی اتاق دیدنی بود!!!

هرچه کرم و عطر و اسپری روی میز بود ریخته بود روی زمین، اون چه هم که روی میز باقی مونده بود همه واژگون بود و کله پا! روی فرش اتاق یه استیک تشویقی افتاده بود که به طرز ماهرانه ای با گازگاز دندان به شکل آبکش درآمده بود و یک عدد مارلی که با چشم های گشاد شده و صورتی که توش شیطنت موج می زد به من خیره شده بود!!

بله!!! آقا پریده بودن سر میز دراور و از توی لیوان تشویقیشون رو برداشته بودن و انداخته بودن روی زمین و با استفاده از دندان های تیزشون کاور سختش رو سوراخ سوراخ کرده بودن و از بین این سوراخ ها ریز ریز تشویقی رو بیرون کشیده بودن…

تنها کاری که از دستم بر می اومد این بود که یه قیچی بردارم و بقیه تشویقی رو که حالا به شکل پوره در آمده بود از جلدش بیرون بکشم و به دست خودم تقدیم حضور امپراتور کنم.

بهش می گم: خوشم میاد که حقت رو از آدم می گیری، حتی به زور.

دور دهنش رو می لیسه و خیره خیره نگاهم می کنه، فکر کنم توی دلش می گه: حتما باید زور بالای سرتون باشه؟؟!!