دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،
دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،

عاینک


چشمام یه مقداری ضعیفه.. به خاطرش چند سالی هست که از عینک استفاده می کنم اما شاید از خجالت طرز فکر تحقیرآمیز مردم (هنوز هم که هنوزه بعد از این همه سال، آدم های زیادی پیدا می شن که “عینک” داشتن رو یه ضعف می دونن یا آدم “عینکی” رو “چهارچشم!!!” خطاب می کنن یا حتی در ورژن مودبانه ترش برای اشاره به آدمی که عینک به چشم داره، تمام خصوصیات ظاهری و باطنی ش رو کنار می گذارن و با لفظ “اون خانوم/آقا عینکیه!” خطابش می کنند!) و شاید هم به خاطر این که عینک ها هر چند که با پیشرفت تکنولوژی و تغییر مد، روز به روز کم وزن تر و از نظر ابعاد کوچک تر شدند اما یک شی ء اضافه محسوب می شن و مثل ساعت و انگشتر، (حداقل خود من) هرگز به همیشه دور و بر خودم داشتنشون عادت نمی کنم،

 

 

لذت دیدن آسمان با عاینک

فقط وقتایی ازش استفاده می کنم که نیاز باشه.. مثل وقتی که فیلمی رو می بینم، یا هنگام رانندگی…

اینه که خیلی کم پیش آمده بود توی خیابون، وقتی که در حال پیاده روی هستم، عینک به چشم داشته باشم.. یکی دو سال پیش، یه شب، نمی دونم به چه دلیلی عینکم روی چشمم بود و حین راه رفتن، بی اختیار، آسمون رو نگاه کردم… خیلی وقت بود که ستاره ها رو ندیده بودم.. ضعف چشمام بهم اجازه نمی داد که ستاره های ریز رو ببینم. حتی درشت تر ها (حتی خود ماه) رو هم مات و غیرشفاف می دیدم.. اون لحظه، یه مرتبه یه زمینه ی سرمه ای زیبا، با پولک های براق و شفاف بالای سرم دیدم که باعث شد دهنم باز بمونه… نمی دونم چند دقیقه به همون حال، وسط کوچه ایستاده بودم و تک تک ستاره ها رو نگاه می کردم…. ماه رو و تمام نقش و نگارهای عجیب و حکایت برانگیز روی چهره ش رو…
اون شب، از دیدن آسمون دود گرفته ای که سال هاست تعداد ستاره هاش انگشت شمار شده اند، بدون فیلتر Blur همیشگی روی چشم هام کلللی لذت بردم. سر همین موضوع، از اون به بعد، یه وقتایی توی تاریکی شب وقتی دارم پیاده راه می رم، یا مخصوصاً شب های اول ماه که یه ماه لاغر و استخونی، اون پایین مایین های آسمون جا خوش می کنه، می ایستم و از توی کیفم عینکم رو بیرون می آرم، اون رو روی چشمام می گذارم و چند دقیقه، به دور از اون فیلتر همیشگی و این دود همیشگی تر، زل می زنم به آسمون…
خیلی وقتا به این فکر می کنم که چه بسیار چیزهایی که توی زندگی، مثل این ضعف چشمام، ریز ریز و خُرد خُرد، دیدم رو کم کردن.. باعث شدن خیلی چیزها رو که هستن دیگه نبینم… یا اگه می بینم اونجوری که شایسته ست شفاف و بی لک به چشمم نیان… یه وقتایی باید عینک زد. یه وقتایی باید عینک رو ارتقا داد.. ضعف چشم ها گاهی وقتا بیشتر میشه، یه وقتایی با عینک قبلی هم دیگه نمی تونی شفاف ببینی….
پی نوشت: این نوشته برای الان نیست. چند هفته پیش نوشتمش.. اگرنه الان حوصله ای این همه مثبت اندیش بودن رو ندارم!
پی نوشت بعدی: ممنونم از محبت و احوال پرسی هاتون. من خوبم. به غیر از این که از اون روز حالم از بچه های دست فروش و دوره گرد توی خیابون به هم می خوره… دست خودم نیست. زمان لازم دارم تا دوباره دلم مهربون بشه.. صدقه دادم. از خدا هم تشکر کردم. اما دلم هنوز گرفته ست…
پی نوشت بعدتری: دلم می خواد یه شب بخوابم، صبح بیدار شم ببینم سیصد و خرده ای سال گذشته و از این مقطع تاریخ رد شدم.. اون وقت مثل اصحاب کهف پاشم برم توی شهر، اگه دیدم دنیا جای بهتری شده برای زندگی، بمونم و زندگی کنم. اگه نه باز برگردم برم سرم رو یه جا بذارم و راحت بمیرم…
خدایا! وقتی منو توی مسخره ترین کشور دنیا، توی مسخره ترین زمان تاریخ فرستادی روی زمین، نباید توقع داشته باشی که آدم درستی باشم.. که برای تو بنده ی خوبی باشم. دنیا جای بهتری بود اگه هوای آدم های احمقی مثل من رو که فکر می کنن یک تنه می تونن دنیات رو ترمیم کنن داشتی.. نداری دیگه! نداری….

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.