دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،
دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،

حکایت

یه لطیفه ای بود یه زمانی که می گفت: رفتم خواستگاری گفتن باید کار داشته باشی، رفتم کار کنم گفتن ما فقط به متأهلا کار می دیم. فهمیدم که فقط کسی می تونه ازدواج کنه که قبلاً زن داشته باشه!

 

 حکایت

حالا حکایت ماست.. یعنی متوجه شدم که توی این جامعه ای که امروز داریم زندگی می کنیم کلاً همیشه باید تجربه داشته باشی تا بتونی یه کاری رو انجام بدی. مثلاً شما اگه برای اولین بار در طول زندگیت تصادف کرده باشی این که قبلاً تجربه ای در زمینه ی کارهایی که وظیفه داری انجام بدی نداشتی، به کسی مربوط نیست. دور از جون شما، جونت در بره، می خواستی قبلاً هم تصادف کرده باشی تا قوانین رو بدونی! اگه برای اولین بار بخوای توی دانشگاه ثبت نام کنی هم همین حکایته، همین طوره ترم اولی که باید انتخاب واحد رو انجام بدی یا هزاران هزار کار دیگه.

برای رشته های پودمانی، اصولاً چیزی به نام “انتخاب” واحد وجود نداره. یه سری درس از پیش تعیین شده که تعدادشون باید حداکثر هفده واحد باشه که تو سه سال و نیم از عمرت رو مجبور بشی توی رفت و برگشت به دانشگاه صرف کنی. پودمان اول که من اصلاً نمی دونستم قانون چیه؟ رفتم برای ثبت نام، خانومه گفت چه روزهایی رو برات انتخاب کنم؟ گفتم فقط یه جوری باشه که من هر روز هفته رو نخوام بیام دانشگاه. بتونم یه کلاس زبانی چیزی هم بردارم. خانومه واحدها رو برام انتخاب کرد و من هم راضی بودم؛ بماند که به جای صبح جمعه، کلاس زبانم رو برای بعد از ظهر جمعه گذاشت و بعد از اونجایی که استاد ِ هر دو کلاس یه نفر بود خودم با استاد صحبت کردم و کلاس رو منتقل کردم به ساعت اول، و باز بماند که سر جلسه ی آخر ترم اسمم اصلاً توی لیست دانشجوها نبود و کلللی استرس بهم وارد شد، خوبه اونقدری حضورم توی کلاس پررنگ بود که استاد خودش اسمم رو توی لیست حضور و غیاب کل ترم وارد کرده بود و زود مشکل برطرف شد.

این ترم اما، روز انتخاب واحد، دیدم که چند لیست بلند بالا به دیوار ساختمون آموزش نصب شده، لیست درس ها و استادهای مربوطه بود. استادی که ترم پیش فیزیک و ریاضی و مبانی کامپیوتر رو باهاش گذروندیم و از درس دادنش هم خیلی راضی بودیم، از مدتی پیش سِمَت “مدیریت آموزش” رو گرفته و این ترم، کلاس هاش فقط بعد از ظهره. ساختمان داده و آمار و احتمال رو با این استاد برداشتم، بعد از ظهر پنج شنبه و طراحی وب رو هم با یه استاد دیگه، صبح شنبه. موند یه درس عمومی که فقط دوشنبه ها ارائه می شد. من جزو اولین نفراتی بودم که برای انتخاب واحد وارد دفتر آموزش شدم. استاد مذکور، در سِمَت ِ مدیر آموزش، اونجا حضور داشتن. پرسیدم که نمی شه این درس عمومی رو هم یه جوری منتقل کنید به شنبه یا پنج شنبه که ما فقط مجبور باشیم دو روز هفته رو بیایم دانشگاه و برای سه ساعت کلاس عمومی وقت ِ یه روز دیگه مون هم گرفته نشه؟ گفتن: تو انتخاب رشته ت رو انجام بده. توی حذف و اضافه درستش می کنیم.

این شد که با خیال راحت ثبت نام رو انجام دادم و برگشتم خونه، کلاس ها شروع شد و ما هم سرخوش و شاد، پا شدیم رفتیم سر کلاس پنج شنبه نشستیم و کلللی هم ذوق کردیم که این خانوم استاد ادبیات عجب استاد خفنی ست!!! و…. روز هفدهم مهر، روز حذف و اضافه، رفتیم برای تغییر کلاس مذکور. اما تمام کلاس های عمومی شنبه و پنج شنبه پُر شده بود، در حالی که روز انتخاب واحد اصلاً برای این دو روز، درس عمومی ارائه نشد.. با استاد (همون مدیر آموزش) صحبت کردیم و خیلی خونسرد گفت: خب، همون روزی که انتخاب کردید بیاید سر کلاس خودتون! و ما با صورت های کش آمده برگشتیم سر خونه و زندگیمون و دل خودمون رو هم خوش کردیم به این که: خب نشده! قسمت نبوده.. و به قول آناهیتا: اششششکالی نیس! فقط باید یادم باشه ترم های بعد همون روز اول اونقدر سماجت کنم که دقیقاً کلاس هایی رو که می خوام بهم بدن.. شاید اگه اون روز اول یه کم بیشتر اصرار می کردم الان دچار این مشکل نمی شدم و مجبور نبودم به خاطر کمبود وقت مثل این ترم، قید کلاس زبانم رو بزنم و سه روز در هفته چهره ی عبوس سنگرنشینان حراست رو زیارت کنم!

هرچند بعد از چند وقت متوجه شدم که بچه های دیگه با مذاکرات پنهانی تونستن حتی بعد از حذف و اضافه هم این کلاس رو تغییر بدن و من ِ ساده به خیال این که همه ی کارها در این دنیا قانونی و درست انجام می شه، خود ِ زود باورم رو گول می زدم که: اشکالی نیس! و: قسمتت این بوده!…

بی تجربگیه دیگه! کار دست آدم می ده…

و اما کاش تمام مشکل همین بود…

این که چون ما دختر هستیم و رئیس دانشگاه هم از قضا یه حاج خانوم پرمدعاست که بعد از زیر آب کردن سر همسر مبارکش، به صورت موروثی جانشین ایشون و صاحاب دانشگاه و کل محتویاتش – از جمله دانشجویان – شده و از جنس “زن” متنفره و تمام همّ و غمش اینه که یه جوری حال ما دخترا رو بگیره و به تمامی کارکنان بخش آموزش و حتی به آبدارچی و بوفه دار دستور اکید داده که ما رو کلاً جزو موجودات زنده حساب نکنن و تا جایی که ممکنه “ریز” ببینند!!!

این که استاد یه روز میگه اگه کسی نیم ترم نمره نیاره کلاً حذف می شه و وقتی تو با هزار مصیبت دو هفته ی تمام بکوب درس می خونی و بعد می ری سر جلسه می بینی هم کلاس های نازنینت عین خیالشون نیست و امتحان رو خیلی راحت به هم می زنن، و استاد هم خیلی راحت تر از اونا با لبخند بهشون باج می ده…

این که رشته ت هیچ ربطی به دانشگاهی که توش درس می خونی نداره و آخرین گروه پذیرفته شده ی این رشته توی این دانشگاه هستی و دیگه دانشگاه جامع این رشته رو به این مرکز ارائه نمی ده و از این رو، دانشگاه نه تنها خودت رو که تمام موجودیت و رشته ی تحصیلیت رو به کل جدی نمی گیره…

تمام این ها به شدت افسرده م کرده. من درسم رو می خونم. هنوز هم مطمئنم که این ترم معدلم بیست خواهد شد اما حتی یک درصد هم شک ندارم که ترم بعدی توی این مرکز نخواهم بود. اگه برای آزمون ترمی قبول نشم، ترم بعد انتقالی می گیرم و از این جا می رم. انتقالی درست نشد، مهمان می شم برای یه جای دیگه. می ترسم یه ترم دیگه اینجا بمونم تمام انگیزه م رو برای درس خوندن از دست بدم..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.