دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،
دختر نارنج و ترنج

دختر نارنج و ترنج

چرا ، چطور ، چگونه ، چیست ، کیست ، چند .سلامت،اخبار سلامت,پزشکی,اخبار پزشکی,درمان,راههای درمان, قیمت ارزان، ارزان‌قیمت ، بهترین قیمت,رایگان ، نصف قیمت ، قیمت ویژه. اسرارآمیز ،

سه روز

خواهرم داشت یکی از reading های کتاب انگلیسی ش رو می خوند؛ متنی بود از خانم “هلن کلر“ نابغه ی آمریکایی که مطمئنم بیشتر شماها درباره ش اطلاعاتی دارید و شاید فیلمی که شروع ارتباطش با معلمه ش خانم “آن سالیوان” رو به تصویر می کشه هم دیده باشید…

 

 

عنوان نوشته: “سه روز بینایی” (یا همچین اسمی) بود.. خانم کلر نوشته بود که اگه سه روز، فقط سه روز فرصت برای دیدن داشت چه کارهایی انجام می داد… چه چیزهایی رو می دید، چطور از دوستانش خواهش می کرد همگی جمع بشن تا اون ریزترین اجزای چهره شون رو با دقت ببینه و توی ذهن بسپاره.. به جنگل می رفت و جنگل رو ریز به ریز به خاطر می سپرد… شب تا صبح نمی خوابید تا از این فرصت کوتاه ِ “دیدن” نهایت استفاده رو ببره….
و در آخر، وقتی بعد از پایان سه روز، دوباره نابینا می شد، می نشست به اون چیزهایی فکر می کرد که فراموش کرده بود در این سه روز “نگاه”شون کنه!…

ما کلاً خونواده ی پیک نیک خیزی!!!! نیستیم. یعنی راستش یه کم تنبلی رو با یه مقدار زیادی وسواس ِ این که وقتی از پیک نیک برمی گردی همه چی کثیفه و باید زار و زندگی رو کلاً شستمان کرد کنار هم بگذارید به اضافه این که هیچ وقت بارِ همه مون یه جا بار نمی شه که متفق القول راهی جایی بشیم. اما خب، ستاره ی هالی هم بالاخره هر ۷۵ سالی یه بار در آسمان دیده می شه دیگه!!! (راستی، کسی می دونه خواب ستاره ی دنباله دار یا شهاب رو دیدن معنیش چیه؟)…
خلاصه ماجرا این که چند هفته پیش طلسم رو شکستیم و با یکی از آشنایان رفتیم گلگشت. موقع برگشت، کتری رو که مامان احتیاطاً با خودش آورده بود که اگه یه وقت نیاز به آب جوش اضافه پیدا کردیم دستمون توی حنا نمونه، توی ماشین اون آشنا جا گذاشتیم…
مامان ِ من یکی از چای خورهای حرفه ای عصر معاصر به حساب میان. خود من هم هرچند چای خوردنم خیلی به ندرت اتفاق می افته اما یکی دو تا رو طی روز باید حتماً داشته باشم، مخصوصاً وقتی که احساس خستگی می کنم؛ که البته اون روز خاص و اون زمان ِ بعد از پیک نیک هم خسته بودم و همه تشنه…
این شد که خیلی زود متوجه غیبت کتری عزیزتر از جان شدیم، اما دیگه برای هر اقدامی دیر شده بود. شی ء مورد نظر در ماشین افراد مذکور، اون سر شهر بود و ما این سر شهر…
حکایت رو طولانی نمی کنم. انواع و اقسام آلترناتیوها از چای ساز گرفته تا حتی قهوه جوش مورد استفاده قرار گرفت و آخر و عاقبت هم چای اون چایی نشد که به دلمون بشینه و نه رنگ و روی چای خوشرنگ قوریِ روی کتری رو گرفت و نه حس و حالش رو…
آخر شب، داداش بزرگه، رفت و کتری رو برگردوند اما همین دو سه ساعت نبودنش، باعث شد که بیشتر به ارزشش پی ببرم… درواقع پی ببریم!

خیلی وقتا به این فکر می کنم که چه بسیار چیزهایی اطرافمون هستند که دیگه نمی بینیمشون.. از وسایلی که ازشون استفاده می کنیم مثل ماشین لباسشویی و یخچال و تلویزیون گرفته تا آدم هایی که باهاشون در ارتباطیم. قدر تلویزیون و یخچال و لباسشویی رو یه وقتایی که مشکلی پیدا می کنند و چند ساعتی یا چند روزی معطل می مونیم تا تعمیرکار بیاد و سرویسشون کنه شاید بدونیم اما….
بگذریم. قصدم نه نصیحته نه تکرار واضحات… غرض فقط یه گپ و گفت ساده بود.
پی نوشت: راستی اگه ما جای خانم کلر بودیم، از اون سه روز چه استفاده ای می کردیم؟ یه خرده درباره ش فکر کنیم…..

بعداً اضافه شد: ببخشید که کامنت ها رو جواب ندادم. این بار سرم واقعاً شلوغه و نتونستم. از صمیم قلب عذر می خوام اما قول می دم جبران کنم.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.